((کل تاریخ بشر که نه حتی همه تاریخ زمین در مسیرش همچو یک قطره ی آب به دل رود، مشغول سقوط از لبه ی سنگ سیاه وان چه او میبیند، لحظه ای گوشه ی چشم آبشار عظیمی ست محجوب میان مه سنگین و غبار در دل سفره ی بی پایانش البرز هم نام دهانگیری نیست چه رسد انسانی که بزرگ او حتی خورشید چنان چشمک یک شب تاب است کهکشان یک فانوس قبل از آنی که تصور بشود بوده و پس از جمع رقم های ریاضی خواهد بود و در این سیل عظیم که نگنجد به خیال کودکی گوشه ی شهر به ته مانده ی این سفره ی ما هم
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت